مـســافـــــرتــریــن آدَم دنــیـــــا



✿ツ مـســافـــــرتــریــن آدَم دنــیـــــا هــــــم



دستـــــــ خـطـــی مـی خـــواهَـد کـه بـنـویـســــد بـَـرایــــش



" زود بَــرگـــــــرد



طـاقـــتــِ دوری اتــــــــــــ را نَــدارمــــــــــــ ✿ツ

  •  

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


اینــــــــــــ شبـــــــــ ها



اینــــــــــــ شبـــــــــ ها


تنهـــــــــــــا به این می اندیشمـــــــــ



که مگــــــــــــــر من ترا چقــــــــدر


دوســــــــت داشتمـــــــــــــــ



که خوشبختیتــــــــــــ تنهــــــــــا


آرزویمـــــــــ بود...



حتـــــــــــــــــــــــی ، بدونـــــــــــــــــ


منــــــــــــــ


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


اِلٌا " تـــــــــــــــــــــــو "

لـــَجــَم مـــیــگـــیـــــره ِ وَقـــتـــی . . .


عـــاشـــِقـــانـــه هــــــایــــَم را مــیــنـِــویـــســـم


بـــَـــــــرای " تــــــــــــــو " . . .


اَمـــــــا هــَــمـــِه مـــیــخـــوانـــنــــد


اِلٌا " تـــــــــــــــــــــــو " . . . :|



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دوستت دارم
دلت را خوش نکــــــن به این "دوستت دارم"ها !! تمـــــامشان ... تاریخ مصــــــرف دارند
 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


فال فروش

كودكی فال فروش را پرسیدم:
چه می كنی؟؟؟؟؟
گفت: به آنهایی كه در دیروز خود مانده اند ، فردا را می فروشم


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خواستم بهت چیزی نگم
خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم
.
درارو بستم روت تا احساس آرامش کنم
.

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


نبودن
تمام نبودن هایت را ......

نقاشی کرده ام.

دیگر رنگ خاکستری ام تمام شده !!!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


غُرور

بفهم!
دارد نازِ تو را می‌کِشد
دختری که از غُرور...
خورشید هم به گــَرد پایش نمیرسد...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


مرد که گریه نمیکنه
مرد که گریه نمیکنه

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خنده به اجبار
هیچ وقت نباید به اجبار خندید ، گاهی باید تا نهایت آرامش گریه کرد ! ..
 
 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


قلب...
قلبتان را به سادگی ... دست هر کسی که از راه رسید ندهید ! قلب شما برگ سبزیست از وجود پاکتان... هر کسی نمی تواند شاداب نگهش دارد ... ... ... خشکش می کنند‬
 
 



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


هر كس "نونِ" قلبش رو مى خوره...!

قدیما میگفتن هر كس "نونِ" قلبش رو مى خوره...!

اما رو راست باشیم این روزا هر چى خوبى كنى ، فقط"چوبِ" قلبت رو

مى خورى....



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


فعل رفتن رو صرف کن
سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن - رفتم ... رفتی ... رفت ... ساکت می شوم ، میخندم ولی خنده ام تلخ می شود استاد داد می زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من می گویم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شادیم بمرد ... شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من می خندم و می گویم : خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است .............. کارم از گریه گذشته
.
.
.
.



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
اینجا در قلب من حد و مرزی

برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو

زیستن را تمرین کنم

مگر ماهی بیرون از آب

می تواند نفس بکشد؟؟؟

مگر می شود هوا را از

زندگیم برداری و من

زنده بمانم؟؟؟

بگو معنی تمرین چیست؟؟؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟

بریدن از خودم را؟؟؟



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دنیا

“دنیا” ، بازی‌هایت را سرم در آوردی… گرفتنی‌ها را گرفتی‌… دادنی‌ها را ” ندادی “
حسرت‌ها را کاشتی… زخم‌ها را زدی … دیگر بس است… چیزی نمانده …
بگذار آسوده بخوابم … محتاج یک خواب بی‌ بیدارم.. ”


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


“بی اندازه”
نه
تو دروغگو نیستی
من حواسم پرت است!
گفته بودی دوستم داری بی اندازه
خوب که فکر می کنم
تازه می فهمم که “بی اندازه” یعنی چه..!



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


چشمم

چشمم اگر خطا کند، دل که خطا نمی کند

بهار با شقایق عاقبت وفا نمی کند....


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


کابوس
از وقتی که نیستی،
خدا می داند
چقدر آب به صورتم پاشیدم...

!...لعنتی...!

این کابوس اینقدر واقعی ست،
که از خواب بیدار نمیشوم!!
 



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


مـــن درد مــــــــی کــشــم
مـــن درد مــــــــی کــشــم !

تــــو امــّــا

چشم هـــــایت را ببنـــــــد !!

سخت است بـدانـــــم

می بینی...

و بی خیــــــــــالی !!!



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


به من مجوز چاپ نمیدهن
به من مجوز چاپ نمیدهند ...



میگویند داستانی كه نوشته ای قابل باور



نیست!!!!




اما من فقط خاطراتم را نوشته ام!!!



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


اگــر بــه مـــــردی بــیش از حــد بــها دهــی
اگــر بــه مـــــردی بــیش از حــد بــها دهــی ؛

دیگر بـرای داشــتنت تـلاش نمـی کند !

نگاهـش سرد می شـود ،

کلامـش بـی روح ....

دستانــش یـخ زده !

حـرف هایـش بـوی دل مردگـی مـی گیـرد ،

و آغـوشـش بـوی هـوس ... !!




نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تقدیم به بهترینم ....
تمام چیزی که میخواستم یه نفر بود که بهم اهمیت بده
یه نفر که بخاطر من اینجا باشه
تمام چیزی که میخواستم یه نفر بود که باهام رو راست باشه
تمام چیزی که میخواستم یه نفر بود که دقیقا مثل تو باشه!
تقدیم به بهترینم ....
 



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


بیا تو باورم کن
بیا تو باورم کن سری به تنها ئیم بزن دیگه به ثانیه ها اعتمادی نیست لحظاتی که انتظارم رو بیشتر می کنن این خونه پر از سکوت و تنها ئیه ....



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


اشتباه من این بود ؛

•.♥اشتباه من این بود ؛

هر جا رنجیدم ،

لبخند زدم فکر کردند درد ندارد ،

سنگین تر زدند ضربه ها را... ! ♥.


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


مــــــادر

مــــــادر تنها کسیه که میتونی براش ناز کنی سرش داد و بیداد راه بندازی، باهاش قهر کنی...!
اما با اینکه تو مقصر بودی بازم با یه بشقاب غذا با لبخند میاد و میگه: با من قهری با غذا که قهر نیستی ... !!!




نويسنده : خـــاله جــــــــــون


چه بیهوده
خیلی دیره وقتیکه تازه می فهمی اونی که از همه ساکت تر بود بیشتر از همه دوستت داشت ، ولی تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغیه !!!

4d006b4d3db40d6fff720684fcd8e12d-300



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


نترس جانم!!

نترس جانم!!
ظرفیت باور من به اندازه همه دنیاست....
تو دروغت را بگو...!



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


فـصل امـتحـان
فـصل امـتحـان

مـن جـز مـرور رنگ چشـمانت

و خط کشیـدن زیر دلتنگی هایم

هــیچ درسی نـدارم...






نويسنده : خـــاله جــــــــــون


رد پایی هم نیست!!!!!!
گفته بودی فردا،
پشت این پنجره ها،
غنچه ای می روید،
و کسی می آید،
روشنی می آرد...
دیرگاهیست که من،
پشت این پنجره ها منتظرم،
ولی اینجا حتی،
رد پایی هم نیست!!!!!!



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خندیدیم....

ما چقدر به سادگی نیاکانِ خودمان خندیدیم
روزی می‌آید که آیندگان به خرافات ما خواھند خندید

( صادق هدایت )


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


گذر
-گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که عبور من از زندگی تو، مثل گذر یه ابر از تو آسمون بود، ولی گذر تو از زندگی من درست مثل گذر یه طوفان ویرانگر بود، طوفانی که حتی گذر زمان نتونست جای پاش رو پاك کنه...


+قسمتی از رمان شــبــــ نیـــلوفریـ ـــ ـــ ـــ





نويسنده : خـــاله جــــــــــون


کمربند....

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست … .

- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، …

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقی نداره . فقط … ، فقط دردش کم باشه !

 


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


اجازه هست؟؟؟؟؟؟


 



اجازه هست خیال كنم تاآخرش مال منی؟

 

 

خیال كنم دل منو با رفتنت نمی شكنی اجازه هست خیال كنم بازم میای

 


 می بینمت بااون چشمای مهربون دوباره چشمك میزنی طپش طپش

 


باچشمكت غزل بگم برای تو بااتكا به عشق تو تو زندگی برم جلو.

 


اجازه هست؟...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


این دیگه آخرشه....

[تصویر: 5scy5umih3kuqyzikb6.jpg]


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


وقتی کامپیوتر اصالتا شیرازی باشه ...




d81d117b978c7bcb2c9d8dc9ebab3eba-300

شیرازیایی عزیز ناراحت نشن فقط شوخیه از همشون عذر میخوام ببخشید دوستای خوبم


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


کم کم می فهمی

رهایی از خاطرات پرزحمت است،


اما وقتی موفق شدی


کم کم می فهمی توانایی ات بیش از حد تصورت است.


به دیدار روحت برو نه گذشته ات...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


ما اینجا هویجیمــــ...

اگه فکر میکنی خیلی تنهـــــایی...

اگه فکر میکنی کسی دوستـــــ نداره...

اگه فکر میکنی کسی یادت نیست....
*

*
خیلی بیجا میکنی،


پس ما اینجا هویجیمــــ...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


چه احساس بدیست .
2be55241888c8224a1de04996165a894-300

چه احساس بدیست .. وقتی با تمام وجودت کسی را دوست داری و او .. برای دیدن قلبت میخواهد دکمه های لباست را باز کند... !!!
˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙

❤ しѺ√乇 ❤

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خلاقیتت تو حلقم...


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دو پسر...
یه دوس پسر میخوام همینجوری ملوس باشه، خوشگل باشه، ناز کنه واسم، کم حرف باشه، بعضی وختا میو میو هم بکنه، از موش هم نترسه....
مشقلمزمبه باشین اگه سراغ داشته باشین نگین!!!




نويسنده : خـــاله جــــــــــون